گل پسرم امیر مهدیگل پسرم امیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

شکلات مامانی وباباش♥

مهمونی

سلام پسمل مامانی چند روز پیش نی نی یکی از دوست های مامانی دنیا اومده بود به همین خاطر من وتو وخانوم جون رفتیم دیدنش که ماشاا... یه دخمل ناز ونمکی بود که بازم مثل همیشه شما  خواب بودی فقط یه کوچولو تو خونه اشون چشمای نازت رو باز کردی شاید اونم میخواستی  که از نیایش جون یعنی همون دخملنازحال فرشته ها رو بپرسی اینم تریپ گل پسرم موقع  مهمونی رفتن البته با خواب خرگوشیش ...
17 آبان 1390

تاب بازی

پسرک مهربونم سلامممممممممم امروز دایی جون محمد برا افطار دعوتمون کرده بود اونم تو باغ که خدائیش خیلی سردبود منم از ترس اینکهسردت نشه پیچونده بودمت به پتو بعداز خوردن شام با پسر دایی ات رفتیم محوطه ی بازی باغ اولینبارت بود که به وسایل بازی سوار میشدی البته اون خوابالو ولی عزیزم مامانی روببخش برای اینکه ازت چندتاعکس بگیرم خیلی اذیتت کردم      خیلیییییییییییی دوووووووووستتت دارررررررررم پسسسسسسرم     ...
17 آبان 1390

روروئک سواری

آبنبات مامان سلام چندروز پیش باباجون هوس کرده بود که تو رو بزار تو روروئکت  منم هرچی میگفتم که برای تو هنوز خیلی زود بابای گوش نمیداد بالاخره حرف بابای شدو تورو سوارروروئکت کردیم اونم برا اولین بارعزیزم حالامن باخودم فکرمیکردم وقتی که تو رو  سوار  روروئک کنیم گریه میکنی ولی مثل اینکه بدتم نیومده بود   مامانی به چی خیره شدی     فکر کنم از رنگاش خیلی خوشت اومده     چی پسرم خسته شدی ...
17 آبان 1390

با بابادوتایی

پسر ملوسم سلام امروز بعداز ظهر بعداز اینکه شیرت رو اماده کردم حاضر شدم که برم دکتر بابای هم ازسرکاراومدو توروگذاشتم پیش بابای ورفتم که موقع رفتنم تو لالاکرده بودی کارمامانی یه دوساعتی طول کشید  که موقع برگشت به بابای زنگ  زدم ببینم که پسرکم چیکارمیکنه که بابای گفت شیر نخوردی یعنی  شیشه رو نمیگرفتی واز گرسنگی داری هی نق میزنی که من با عجله خودم رو رسوندم خونه تا وارد خونه شدم حسابی تعجب کردم یعنی  دوتای خونه رو به این وضع دراورده بودین اخه بابای از هر وسیله ی برای اروم شدن تو استفاده کرده بود خلاصه مامانی هرچی قربون صدقه ات رفت  اصلا نگاهمم نکردی اره دیگه نا...
17 آبان 1390

خواب

سلام پسر قشنگم این چند روزه به خاطر اینکه واکسن زده بودی خیلی بی قراربودی وگریه میکردی مامانی هم  حوصله مطلب نوشتن نداشت ولی الان لالاکردی وبابای هم داره قران میخونه منم اومدم سروقت  لب تاب قربونت بشم چه با آرامش خوابیدی اشاا... خوابای خوبی ببینی برافردا بعدازظهر مامانی وقت دندان پزشکی داره مامان بزرگم براافطار مهمون داره موندم تورو پیش کی بزارم  میترسم اگه توروهم ببرم اذیت بشی تواین گرماکه گلم توام چقدر گرمایی فکر کنم باید من  تنهای برم دکتر تابابای پیش تو بمونه خوش به حالت فردا بابابای کلی بهتون خوش میگذره  البته اگه بابای بهونه کار وخستگی وغیره... نیاره ...
17 آبان 1390

تولد دوماهگی و واکسن

پسرک نازم سلام تولد دوماهگیت البته بادوروز تاخیر مبارک باشه ببخشید که دیر بهت تبریک گفتم آخه این چند  روز کار داشتم راستی گلم امروز نوبت واکسنت بود که باباباجون رفتیم درمانگاه برای واکسن زدن که خوشبختانه خانم دکتر نبود آخه من از واکسن زدن خیلی میترسم هرچند امروز نشد ولی فردا دوباره باید بریم که اشالاه واکسنت ازون بی دردا باشه همه کسه مامان خیلی دوست دارم اینم یه عکس ناز از دو ماهگیت   ...
17 آبان 1390

چرخیدن به پهلو

عزیز دور دونه ام یکی یه دونه ام چراغ خونه ام سلاممممممم امروز ماشاا... سحرخیز شده بودی چون تا بابای رفت جنابعالی هم بیدار شدی و شروع کردی  به نق زدن وگریه کردن  ولی وقتی بغلت میکردم ناقلا از گریه اینا خبری نبود خلاصه  موقع نماز ظهر آرومتر شدی بخاطر همین گذاشتمت زمین که برم وضو بگیرم وقتی که برگشتم  دیدم خودت به پهلوی راستت شدی وخیلی بامزه وبا اشتهای زیاد داری انگشتهای مشت کردت رو میخوری این یه عادتی که جدیدا یاد گرفتی من دارم در هر دست پنج انگشت           دستم را میبندم این شد مشت مشتم راوا کردم این شدکف         ...
17 آبان 1390

گریه و خنده

پسرک نازم سلام تواین روزهای که نزدیک به دو ماهگیت گریه کردن وخندیدن رو یاد گرفتی یعنی قبلا وقتی  گرسنه ات میشد فقط نق میزدی  اما حالا علاوه بر نق زدن یه ذره بغض میکنی (الهی قربونت بشم انقدر هم شیرین میشی)وقتی دیدی ازبغل کردن خبری نیست شروع به گریه کردن میکنی اما خندیدنت فقط صبح هاست اونم وقتی بهت سلام  وصبح به خیر میگیم اگرم خیلی سرحال باشی باصدا میخندی به همین خاطر بابای  دعا میکنه موقع رفتن سر کار جیگرم بیدار باشه تابراش بخنده عزیزم امیداورم همیشه دلت خندون باشه ...
17 آبان 1390